در حال بارگذاری ...
پنج‌شنبه 11 بهمن 1403

حضور ریاست محترم مرکز خانم دکتر علوی در مراسم بزرگداشت سوم خرداد در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس

حضور ریاست محترم مرکز خانم دکتر علوی در مراسم بزرگداشت سوم خرداد در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس

حضور ریاست محترم مرکز خانم دکتر علوی در مراسم بزرگداشت سوم خرداد در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس

ریاست محترم مرکز خانم دکتر علوی در مراسم بزرگداشت سوم خرداد در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس حضور یافته و دو قطعه از اشعار خود را برای حضار قرائت نمودند.

شهر حادثه های نا تمام

ای خرمشهر!

ای شهر حادثه های ناتمامٰ

شهر تکرار حماسه ی کربلا

شهر خانه های خمباره

که خدا هم در کوچه های آن اشک ریخت.

شهر روزهای دشوار

ای شهربر از فراز و نشیب

ای شهر هزار بار ویرانه

شهر خورشید شهر آتش و خون و حماسه ٰ

فراموش نخواهد شد

صمیمیت سیال تو.

خرمشهر ای شهر خونین؛ ای شهر نخل های تا ابد جاوید!

در فتح تو و تولد دوباره ات

 شادی هوای شرجی و اشک شوق رودهای ت

و نگاه منتظر س‍بیده ی چشمان شهرت

ترسیم فردای ایران بود.

ای اروند رود زنده ی جاوید ای گلگونه ی خاک ستبر

ای سینه ی بر آذرت؛ از غم لبریز

ای زلال آبی کارون ت

با زلال آبی آسمان خدا در تلاقی!

و در تلاقی؛ روح خدا ؛ حاضر.

عشق جوشید و تو

راکدوخموش وخسته نشدی.

نخلهایت اگرچه سربریده شد؛ اما

ریشه های ت به غم بسته نشد.

بگو کارون؛ بکو اروند

بگو از غیرت و بغض دلیرانت.

اروند عمیق!

بگو از

جوشش اسطوره ای ت.

خرمشهرٰ شهر عشق

که درود عاشقان هزاران بار بر تو باد....

 نخل های سر بریده ات؛ خون می خورند

و کج های ایمان می تراوند و

برای مرغان عشق؛ آشیان سبز می شوند.

ای بندر سبز!

در باره ی تو نقشه های جغرافیا و تاریخ

برایم قابل اعتماد نیست.

تو از من آنقدرها دور نیستی

و روزهای بیقراری ات

وقتی هر لحظه سر از شعرهای من در می آوری.

بعد از محمد و اسحاق دارا

بعد از یاد مرد بلمرون و یاد جزیره مجنون

کمی از مام و دختران ایران بگو.

شهنازهایی با عطر یاس فاطمی

عطرهایی که نه در یک گل فروشی

در هوای شهرت بیچید.

که نه! در هوای تاریخ .

بانویی که شهادت را آبستن بود.چون مریم؛ عیسی را.

خرمشهر !

 تجلی یکدلی قوای حراست ؛

مظهر قدرتی فرا زمینی

نیست در دیباچه ی یاد تو جز تصویر فتح .

خطر،رمل،توفان شن،ماسه ها؛زمین،مین،کمین،رد قناسه ها

هیچکدام مانع نشد.

ازخاک تو تا خدا راهی نبود جز رهیدن از خود.

چه زیبا گفت بزرگ مرد تاریخ؛ خرمشهر را خدا آزاد کرد....

حفره های درونم در شملچه باقی مانده است....                                                              

یادم نیست ساعت سوار بر چه اسب راهواری بود

فقط یادم هست در بیابان بی بایان

روح بیقرارزمان در نوسان بود.

آمدنها و رفتن هایش با هر دقیقه ای در تکابو می افتاد

می گفتند محل شهید شدن تعدادی از سربازان رشید بوده است.

طلاییه .

مسجدی که یاد ابوالفضل را در رگهایم جاری می ساخت

حالی عجیب ؛ احوالی دگرگون

چه اتفاقی در من به وقوع می بیوست؟

چشمانم دیدن را در نوسان بیکره اش؛ گم کرده بود

دست و بایم را نیز؛

تمام سنگینی زمین و قدرت جاذبه اش برعکس شده بود و بر

تمامی وجودم سنگینی می نمود.

دانه های شن قد علم می کرد.

برای او چه فرقی می کرد من از کجا بر این اسرارزمین گام نهاده ام.

می خواستم آرامشی یابم ازین همه دلشوره

تصویر خوابم را روی شن ها کشیدم.

چون خواب آرامش به خون خفته ها

بادی گرم بر صورتم دوید

دیگر خود را احساس نمی کردم

یعنی اینبار در هیاهویی دیگر غرق شدم

غرق در خود. اصلا خودم را گم کرده بودم.

خم شدم روی خودم.

حفره ای در من هویدا بود.

آه اینهمه عمیق!

کنار این ترس آفتاب سوخته؛ ساعت بیقزار هم دهن کجی می کرد

سایه ی قد خمیده ام برابر ساعت دراز لحظه هایم ؛حقیر بود

خیلی حقیر

ومن برای رهایی ازین حقارت

در کنار تصویر زنده ام خوابیدم و زمانی را چشم برهم نهادم.

تصویر زنده ام هم به خواب رفت

تصویری که رگ هایش به سوی ابدیت در جریان بود.

ابدیتی خلق شده در درونم.

درونم؛ کارون و اروند دست در دست هم نهاده بودند

و در شرشر صدای شان؛ نوای یا حسین می آمد

نخل های سربریده نمرده بودندو عشق ورزی می کردند.

کبوتران لانه ی سبز ساخته و در آسمان باز برواز را یادم می دادند.

زمان دیگر حرکت نداشت و دیگر روح من بیقراری نمی کرد.

وقتی فهمیدم بیدارمٰ؛

که صدای همرهان را شنیدم: هان کجایی

صدای همرهان ریسمانی بود که از حفره ایجاد شده ی درونم

به بیرون کشانده شدم

اما همچنان "من" من در روی شن ها به خواب رفته بود

فریاد برآوردم که بیا

اما صدایم در صدای باد گم شد

سایه ی دراز ساعت هم آنقدر بلند بود که دیگر هنگام بازگشت

 سایه ی خود را هم ندیدم.

اما همچنان که دور می شدم؛کسی را دیدم که به دنبال

من به خواب رفته؛ می دوید.

نگاه انسانیت م هنوز به دنبال حفره های انسانی ام می دوید...

من؛ خود را در خرمشهر در شلمچه؛

جائیکه بیشترازمکانهای دیگربوی مادرسادات را میداد جا گذاشته ام